به ایمو زنگ زده
صداش خسته اس
کمی هم کلافه
از صبح بیرون بوده و دنبال کاراش
بهش میگم به کارات رسیدی
میگه یعنی چی
میگم هر کاری که داشتی
میگه کارام همیشه هست
گفتم انشا... همیشه کارات باشه
از این به بعد باید به جاش بگم روز خوبی داشتی
خیلی دل تنگشم..
میگویید به خاطر شکستی که داشته فوبییای رابطه دارد
پر از حرفم
اما عین احمق ها مهر سکوت خورده به لبهایم..
میخواستم بگوییم
منم فوبیایی خیانت دارم عزیز دل
من میترسم ازتکیه کردن
حتی بیشتر از تو
اینکه بگذاریم ترسمان بر وجودمان غلبه کند که نشد
ما هر2 میتونیم این معظل رو حل کنیم..
عزیز دل من
عشق من
منم هم میترسم از شروع دوباره و رها شدن وسط راهی بی بازگشت..
من هم میترسم
اما تورا دارم..
اما
به جای تمام حرفها لبخند میزنم!
احمقانه است
من باید با این حس ام در مقابل مقابله کردن با حرف زدن مبارزه کنم.
روزانه هام بنویسم!!
دیدارهامون رو..
دغدغه ها و استرس ها روو..
هروز.هروز و هروز..
ثانیه های بی تو مرا تاب نفس کشیدن نیست..
گرچه سر شام دلخوری پیش اومد و کمی ناراحت شدم
اما الان باید میگفتم با تمام مطالبی که خوندم سر بزنگاه نتونستم خودم رو کنترل کنم و شب رو خرابش نکنم
و باید روی این موضوع کار کنم.
کار کنم که منظورم اینه موقع ناراحتی کل شب رو خراب نکنم..البته واقعا هم کل شب رو خراب نکردم.
اما بیشتر حواسم هست منبعد
اصلا باید وقتی میریم بیرون دیگه راجع به مسائل کاری حرف نزنیم
من حساس نیستم
نه حساس ام
به هر موجودی میاد سمت تو حساس ام
اما باید این حس رو در خودم تقویت کنم که تو من رو بیشتر از هرچیزی دوست داری و مشکلی با من نداری
لطفا هر کتابی مشاوره ای در زمینه ارتباط موفق دارید به من بگید چون من مغزم به شدت بعد از پشت سر گذاشتن حوادث تو زندگیم ریست شده